بنى هاشم محصور ماندند. هيچ كس با آنها معامله نمى كرد مگر در هنگام حج كه اعراب جنگ را حرام مى دانستند و قبائل به مكه مى آمدند آنها نيز از شعب خارج مى شدند و از اعراب خوردنى مى خريدند به شعب حمل كرده نگه مى داشتند، اگر يكى از قريش متوجه معامله مى شد آن متاع را خودش گرانتر مى خريد، و يا ثروت فروشنده را به غارت مى بردند هر گاه يك مسلمان از شعب خارج مى شد و بر او دست مى يافتند آنقدر شكنجه اش مى كردند تا كشته مى شد، كار به اندازه اى بر مسلمين دشوار بود كه صداى ناله اطفال آنها از گرسنگى به گوش اهل مكه مى رسيد از نواى جانسوز اطفال بيشتر مشركين ناراحت مى شدند بطوريكه اكثر قريش اظهار مخالفت كردند.
ابوطالب از ترس اينكه نيمه شب پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم را نكشند هر گاه آن جناب خواب مى رفت رختخواب خود را در يك طرف پيغمبر مى انداخت و محل خواب يكى از فرزندانش را در طرف ديگر قرار مى داد پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم را در وسط مى گرفتند.
شبهائى كه قريش ناله اطفال را مى شنيدند صبحگاه هنگام اجتماع در مجلس از يكديگر سؤ ال مى كردند، ديشب به شما و خانواده تان چگونه گذشت ، مى گفتند خوب ، سؤ ال كننده مى گفت ولى مى دانيد فرزندان بستگان و برادران شما از گرسنگى ديشب تا به صبح ناله مى كردند، بعضى از تذكر جريان خوشحال مى شدند و برخى ناراحت اين وضع جانسوز عده اى را بر آن داشت كه مخفيانه آذوقه به شعب برسانند.
از آن جمله روزى حكيم بن حزام بن خويلد مقدارى خوراكى براى عمه اش
خديجه زوجه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم با شترى بوسيله غلام خود فرستاد. در بين راه ابوجهل با او مصادق شد. مهار شتر را گرفته گفت تو از پيمان سرپيچى كردى اينك ترا در انجمن قريش مى برم و رسوايت مى كنم ، برادر ابوجهل ابوالبخترى رسيده گفت دست از اين مرد بردار مقدارى خوردنى از عمه اش پيش او بوده مى خواهد برايش بفرسد. ابوجهل امتناع ورزيد بالاخره هر دو درهم آويختند. ابوالبخترى استخوان چانه شترى را بدست آورد و بر سر ابوجهل كوفت سرش را شكست . از اين پيش آمد ابوجهل ناراحت شد زيرا ميل نداشت خبر شكست خوردنش به پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم برسد.
ديگر از كسانيكه غذا به شعب حمل مى كردند ابوالعاص بن ربيع داماد پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم بود گندم و خرما بوسيله شتر تا نزديك شعب مى آورد و در دره شتر را رها مى نمود از اينرو پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود ابوالعاص حق دامادى ما را ادا كرد.
با همه اين مشكلات سه سال تمام پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم و يارانش در شعب ابوطالب زندگى كردند تا بالاخره شدت ناراحتى عده اى از قريش را بر آن داشت كه با پيمان مخالفت كنند و تنفر خود را از رفتار دور از انسانيت آنها علنا ابراز نمايند. در ضمن خبرى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم به ابوطالب داد كه تمام پيمان را غير از لفظ (باسمك اللهم ) موريانه خورده و ابوطالب اين خبر را در انجمن قريش اظهار نمود، مطابق با واقع هم بود مخالفين را شرمنده كرد بناچار در اقليت قرار گرفتند و مسلمين از شعب خارج شدند.(1)
-----------
1- نقل از جلد ششم بحار و جلد سوم حضرت عيسى عليه السلام نسخ التواريخ ص 493
نظرات شما عزیزان: